بسم رب الشهدا و الصدیقین
نشسته بود رو به رویمان، روی تلی از خاک ،چشم در چشم ما دوخته بود.....
نشسته بود رو به رویمان، روی تلی از خاک ،چشم در چشم ما دوخته بود و برایمان میگفت :از
گذشتههای نه چندان دور، از جوانیهایش و خاطرات تلخ و شیرین جنگ گفته
بودیم برایمان از رشادت رزمندگان و روزهای حماسه و خون بگوید.
اما حرفهایش از جنس دیگری بود،
البته بسیار دلنشین.همه ما را میخکوب کرده بود. از خاطرات سرداران جنگ
زیاد شنیده بودیم، کتابهایشان را بسیار خوانده بودیم، از نقش روحانیت و
جهاد سازندگی در جنگ بسیار شنیده بودیم،اما
او چیز دیگری میگفت. از کسانی حرف میزد که برایمان نزدیکی داشتند. از
کسانی که هم سن و سال خودمان بودند. برایمان جالب بود بدانیم که بچههایی
مثل ما هم در دفاع مقدس تأثیر داشتند، آن هم نه همین جوری که بگوییم تأثیر
خشک و خالی بلکه حضور بسیار موثر آنها باعث شده بود صدای عراقیها بلند
شود و شروع کنند به عملیات روانی که ایران برای پیشبرد اهدافش از نوجوانان
و کودکان استفاده میکند. میگفت:در لشکر آن قدر دانشآموز بودند که به
فکر افتادم گروهی از همه دانش آموزان تشکیل دهیم،بهتر بگویم تیپ
دانشآموزی.نامش را هم گذاشتیم گروه اُسامه همان فرمانده جوان لشکر حضرت رسول (ص).
صدای همه گردانها در آمد که نیروی پا به کار ما را از ما نگیرید.
آن قدرگفت و گفت که به نظرمان رسید
همه جنگ را این بچهها اداره کردند از ابتکارها و خلاقیتهایشان، از
فرماندهانشان تا رشادتها و از خودگذشتگیها و البته خرابکاریهایی که در
نوع خود بهترین بودند.
وقتی از آمارها صحبت به میان آمد شگفت زده بودیم.
برایمان هم عجیب بود و هم جالب.
36000 شهید دانش آموز از بین 217000 شهید دوران دفاع مقدس.
نزدیک به 9/16 درصد شهداء را دانش
آموزان تشکیل میدادند.عزممان را جزم کردیم تا بیشتر بدانیم. سراغ ادارات
مربوطه که رفتیم اشکمان درآمد، هیچ کس از این ذخیره عظیم الهی با خبر نبود.
اصلاً به این فکر نکرده بودند که اگر
دانش آموزان این زمان الگوی خودشان را در رفتار و کردار شهدای دانش آموز
قرار دهند چه تحولاتی در کشور بوجود خواهد آمد. بگذریم که حق دانستن این
آمار و اطلاعات را نیز از نسل امروز گرفته بودند.
دلمان شکست. حالا که پیدا کرده بودیم آن چه را که سالها به دنبالش میگشتیم نمیدانستیم چگونه آن را به دست آوریم.
توسل کردیم به خودشان زیرا که خوانده
بودیم احیاء عند ربهم یرزقون و شنیده بودیم تأثیرگذاریشان را در این دنیا
همه چیز را به خودشان سپردیم.
منتظر اشاره بودیم که بحث سرگذشت
پژوهی به میان آمد. به بچهها گفتم این هم نتیجه توسل.حالا که خودشان راه
را نشانمان دادند دست به کار شدیم و شروع کردیم. عجب کاری بود! سخت، اما
شیرین.
از پیدا کردن اسامی و آدرسهایی که
معلوم میشد سالهاست کسی به این خانوادهها سرکشی نکرده تا تماس گرفتن با
رفقایی که خیلی پای رفاقتشان نمانده بودند و خانوادههایی که دیگر تاب و توان یادآوری خاطرات گذشته را نداشتند.
اما وقتی پای خاطرات به میان میآمد
و از شهداء دانش آموز میشنیدیم همه چیز برایمان ساده بود و لذت بخش.لذتی
بالاتر از این نبود که با شهیدی که هم سن و سال خودمان بود احساس نزدیکی و
دوستی کنیم.
به این نتیجه رسیدیم که خدا ایشان را برای ما قرارداده است تا راه را گم نکنیم.
تمام عمرمان را که البته خیلی نبود
میخواستیم راه امام را و هدف او را بشناسیم.همهاش در زندگی شهداء جمع
شده بود، دنبال الگو میگشتیم. آن کس که ما را به سمت کمال هدایت کند فقط
شهدا بودند که گزینه مناسبی برای این قصه بودند.خلاصه کنم هر چه میگذشت
به این نکته نزدیکتر میشدیم که هر چه بیشتر میگذرد آثار شهدای ما کمتر و
کمتر میشود و به همین خاطر عزممان را جزمتر کردیم و با همکلاسیهای
آسمانیمان پیمان بستیم که همان طور که ایشان تا آخرین قطره خونشان در راه
دفاع از اعتقاد است و ارزشهایشان ایستادند ما نیز تا آخرین نفش راهشان را
ادامه دهیم و به گوش همه جهانیان برسانیم حرکتی را که شهدای ما انجام
دادند و هدف مقدسی را که به خاطر آن جان خود را نثار کردند، شاید که
بتوانیم همان گونه که ایشان به لقای محبوب رسیدند ما هم...
همکلاسی عزیز اگر تو نیز میخواهی به
ما بپیوندی و دست ما را با دستان گرمت بفشاری، اگر میخواهی تو نیز ادامه
دهنده راه همکلاسیهای آسمانیت باشی و در حفظ میراث گرانبهای ایشان بکوشی
قدمت را بر چشم مینهیم و حضورت را سبز میداریم.نسال الله منازل الشهداء.