بسمه تعالی
بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار روحانیان و مبلغان در آستانهى ماه محرم
تاریخ : 05/11/1384
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
نزدیکى ماه محرم و ایّام پُرحماسه و پُرتپش عاشورا، این فرصت را به این بندهى حقیر داده است که در خدمت شما عزیزان - جمعى از فضلا، گویندگان، واعظان و بیدارکنندگان دلها و مغزها و فکرها - باشم.
از اینکه زحمت کشیدید تشریف آوردید، تشکر مىکنم؛ بخصوص عزیزانى که از قم تشریف آوردند. یک جمله در باب عاشورا و یک جمله هم در باب تبلیغ عرض کنیم:
در باب عاشورا آنچه که عرض مىکنم - البته یک سطر از یک کتاب قطور است - این است که عاشورا یک حادثهى تاریخىِ صرف نبود؛ عاشورا یک فرهنگ، یک جریان مستمر و یک سرمشق دائمى براى امت اسلام بود. حضرت ابىعبداللَّه (علیهالسّلام) با این حرکت - که در زمان خود داراى توجیه عقلانى و منطقى کاملاً روشنى بود - یک سرمشق را براى امت اسلامى نوشت و گذاشت. این سرمشق فقط شهید شدن هم نیست؛ یک چیزِ مرکب و پیچیده و بسیار عمیق است. سه عنصر در حرکت حضرت ابىعبداللَّه (علیهالسّلام) وجود دارد: عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه.
عنصر منطق و عقل در این حرکت، در بیانات آن بزرگوار متجلى است؛ قبل از شروع این حرکت، از هنگام حضور در مدینه تا روز شهادت. جمله، جملهى این بیانات نورانى، بیانکنندهى یک منطق مستحکم است. خلاصهى این منطق هم این است که وقتى شرایط وجود داشت و متناسب بود، وظیفهى مسلمان، «اقدام» است؛ این اقدام خطر داشته باشد در عالىترین مراحل، یا نداشته باشد. خطرِ بالاترین، آن است که انسان جان خود و عزیزان و نوامیس نزدیک خود - همسر، خواهر، فرزندان و دختران - را در طبق اخلاص بگذارد و به میدان ببرد و در معرض اسارت قرار دهد. اینها چیزهایى است که از بس تکرار شده، براى ما عادى شده، در حالى که هر یک از این کلمات، تکاندهنده است. بنابراین، حتى اگر خطر در این حد هم وجود داشته باشد، وقتى شرایط براى اقدام متناسبِ با این خطر وجود دارد، انسان باید اقدام کند و دنیا نباید جلوى انسان را بگیرد؛ ملاحظهکارى و محافظهکارى نباید مانع انسان شود؛ لذت و راحت و عافیتِ جسمانى نباید مانع راهِ انسان شود؛ انسان باید حرکت کند. اگر حرکت نکرد، ارکان ایمان و اسلام او بر جا نیست. «انّ رسولاللَّه (صلّىاللَّهعلیهوآله) قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللَّه و لم یغیّر علیه بفعل و لاقول کان حقّا علىاللَّه ان یدخله مدخله»؛ منطق، این است. وقتى اساس دین در خطر است، اگر شما در مقابل این حادثهى فزیع، با قول و فعل وارد نشوید، حقِ علىاللَّه است که انسان بىمسؤولیت و بىتعهد را با همان وضعیتى که آن طرف مقابل - آن مستکبر و آن ظالم - را با آن روبهرو مىکند، مواجه کند.
حسینبنعلى (علیهالسّلام) در خلال بیانات گوناگون - در مکه و مدینه و در بخشهاى مختلف راه، و در وصیت به محمدبنحنفیه این وظیفه را تبیین کرده و آن را بیان فرموده است. حسینبنعلى (علیهالسلام) عاقبتِ این کار را مىدانست؛ نباید تصور کرد که حضرت براى رسیدن به قدرت - که البته هدف آن قدرت، مقدس است - چشمش را بست و براى آن قدرت حرکت کرد؛ نه، هیچ لزومى ندارد که یک نگاه روشنفکرانه ما را به اینجا بکشاند. نخیر، عاقبت این راه هم بر حسب محاسبات دقیق براى امام حسین (علیهالسّلام) با روشنبینى امامت قابل حدس و واضح بود؛ اما «مسأله» آنقدر اهمیت دارد که وقتى شخصى با نفاستِ جان حسینبنعلى (علیهالسّلام) در مقابل این مسأله قرار مىگیرد، باید جان خود را در طبق اخلاص بگذارد و به میدان ببرد؛ این براى مسلمانها تا روز قیامت درس است و این درس عمل هم شده است و فقط اینطور نبوده که درسى براى سرمشق دادن روى تختهى سیاه بنویسند، که بعد هم پاک بشود؛ نه، این با رنگ الهى در پیشانى تاریخ اسلام ثبت شد و ندا داد و پاسخ گرفت، تا امروز.
در محرّم سال 42، امامِ بزرگوار ما از این ممشاء استفاده کرد و آن حادثهى عظیم پانزده خرداد به وجود آمد. در محرّم سال 1357 هم امام عزیز ما باز از همین حادثه الهام گرفت و گفت: «خون بر شمشیر پیروز است» و آن حادثهى تاریخى بىنظیر - یعنى انقلاب اسلامى - پدید آمد. این، مالِ زمان خود ماست؛ جلوى چشم خود ماست؛ ولى در طول تاریخ هم این پرچم براى ملتها پرچمِ فتح و ظفر بوده است و در آینده هم باید همینطور باشد و همینطور خواهد بود. این بخشِ «منطق»، که عقلانى است و استدلال در آن هست. بنابراین، صرفِ یک نگاه عاطفى، حرکت امام حسین را تفسیر نمىکند و بر تحلیل جوانب این مسأله قادر نیست.
عنصر دوم، حماسه است؛ یعنى این مجاهدتى که باید انجام بگیرد، باید با عزت اسلامى انجام بگیرد؛ چون «العزّةللَّه و لرسوله و للمؤمنین». مسلمان در راهِ همین حرکت و این مجاهدت هم، بایستى از عزت خود و اسلام حفاظت کند. در اوج مظلومیت، چهره را که نگاه مىکنى، یک چهرهى حماسى و عزتمند است. اگر به مبارزات سیاسى، نظامىِ گوناگونِ تاریخ معاصر خودمان نگاه کنید، حتى آنهایى که تفنگ گرفتهاند و به جنگ رویاروى جسمى اقدام کردهاند، مىبینید که گاهى اوقات خودشان را ذلیل کردند! اما در منطق عاشورا، این مسأله وجود ندارد؛ همان جایى هم که حسینبنعلى (علیهالسّلام) یک شب را مهلت مىگیرد، عزتمندانه مهلت مىگیرد؛ همان جایى هم که مىگوید: «هل من ناصرٍ» - استنصار مىکند - از موضع عزت و اقتدار است؛ آن جایى که در بین راه مدینه تا کوفه با آدمهاى گوناگون برخورد مىکند و با آنها حرف مىزند و از بعضى از آنها یارى مىگیرد، از موضع ضعف و ناتوانى نیست؛ این هم یک عنصر برجستهى دیگر است. این عنصر در همهى مجاهداتى که رهروان عاشورایى در برنامهى خود مىگنجانند، باید دیده شود. همهى اقدامهاى مجاهدتآمیز - چه سیاسى، چه تبلیغى، چه آنجایى که جاى فداکارى جانى است - باید از موضع عزت باشد. در روز عاشورا در مدرسهى فیضیه، چهرهى امام را نگاه کنید: یک روحانىاى که نه سرباز مسلح دارد و نه یک فشنگ در همهى موجودى خود دارد، آنچنان با عزت حرف مىزند که سنگینى عزت او، زانوى دشمن را خم مىکند؛ این موضع عزت است. امام در همهى احوال همینطور بود؛ تنها، بىکس، بدون عِدّه و عُدّه، اما عزیز؛ این چهرهى امام بزرگوار ما بود. خدا را شکر کنیم که ما در زمانى قرار گرفتیم که یک نمونهى عینى از آنچه را که بارها و سالها گفتهایم و خواندهایم و شنیدهایم، جلوى چشم ما قرار داد و به چشم خودمان او را دیدیم؛ و او، امام بزرگوار ما بود.
عنصر سوم، عاطفه است؛ یعنى هم در خود حادثه و هم در ادامه و استمرار حادثه، عاطفه یک نقش تعیینکنندهاى ایجاد کرده است، که باعث شد مرزى بین جریان عاشورایى و جریان شیعى با جریانهاى دیگر پیدا شود. حادثهى عاشورا، خشک و صرفاً استدلالى نیست، بلکه در آن عاطفه با عشق و محبت و ترحم و گریه همراه است. قدرت عاطفه، قدرت عظیمى است؛ لذا ما را امر مىکنند به گریستن، گریاندن و حادثه را تشریح کردن. زینب کبرى (سلاماللَّهعلیها) در کوفه و شام منطقى حرف مىزند، اما مرثیه مىخواند؛ امام سجاد بر روى منبر شام، با آن عزت و صلابت بر فرق حکومت اموى مىکوبد، اما مرثیه مىخواند. این مرثیهخوانى تا امروز ادامه دارد و باید تا ابد ادامه داشته باشد، تا عواطف متوجه بشود. در فضاى عاطفى و در فضاى عشق و محبت است که مىتوان خیلى از حقایق را فهمید، که در خارج از این فضاها نمىتوان فهمید. این سه عنصر، سه عنصر اصلىِ تشکیلدهندهى حرکت عاشورایى حسینبنعلى (ارواحنافداه) است که یک کتاب حرف است و گوشهاى از مسائل عاشوراى حسینى است؛ اما همین یک گوشه براى ما درسهاى فراوانى دارد.
ما مبلّغان، زیر نام حسینبنعلى تبلیغ مىکنیم. این فرصت بزرگ را یادِ این بزرگوار به مبلّغان دین بخشیده است، که بتوانند تبلیغ دین را در سطوح مختلف انجام بدهند. هر یک از آن سه عنصر باید در تبلیغ ما نقش داشته باشد؛ هم صِرف پرداختن به عاطفه و فراموش کردن جنبهى منطق و عقل که در ماجراى حسینبنعلى (علیهالسّلام) نهفته است، کوچک کردن حادثه است، هم فراموش کردن جنبهى حماسه و عزت، ناقص کردن این حادثهى عظیم و شکستن یک جواهر گرانبهاست؛ این مسأله را باید همه - روضهخوان، منبرى و مداح - مراقب باشیم.
تبلیغ یعنى چه؟ تبلیغ یعنى رساندن؛ باید برسانید. به کجا؟ به گوش؟ نه؛ به دل. بعضى از تبلیغهاى ما حتى به گوش هم درست نمىرسد! گوش هم حتى آن را تحمل و منتقل نمىکند! گوش که گرفت، مىدهد به مغز؛ قضیه اینجا نباید تمام بشود، بلکه باید بیاید در دل نفوذ و رسوخ کند و به هویت ما هویت مستمع - تبدیل شود. تبلیغ براى این است. ما تبلیغ نمىکنیم فقط براى اینکه چیزى گفته باشیم؛ ما تبلیغ مىکنیم براى اینکه آنچه را که موضوع تبلیغ است، در دل مخاطب وارد شود و نفوذ کند. آن چیست؟ آن، همهى آن چیزهایى است که در اسلام به عنوان ارزش، مورد حمایت جان و حرم و ناموس حضرت ابىعبداللَّه (علیهالسّلام) قرار گرفت، که همهى پیغمبران و اولیاى الهى دیگر و وجود مقدس رسولاللَّه هم همینطور عمل کردند، که البته مظهرش حسینبنعلى (علیهالسّلام) است. ما مىخواهیم منطق دین، ارزشهاى دینى، اخلاق دینى و همهى چیزهایى را که در بناى یک شخصیت انسانى بر مبناى دین تأثیر دارد، تبلیغ کنیم؛ براى اینکه مخاطب ما به همین شخصیت دینى تبدیل شود.
از جملهى این کارها، بناى حکومت اسلامى است. این را من عرض بکنم که تشکیل حکومت اسلامى، یکى از معجزهگونترین کارهاست، اما این مسأله نباید تشکیل هویت انسانى افراد را - فرد فردِ انسانهایى را که ما با آنها سر و کار داریم - از یاد ما ببرد. این، خیلى مهم است. نبى مکرّم اسلام انسانها را اول ساخت؛ اول این پایهها را تراشید، تا توانست این بنا را بر روى دوش آنها قرار دهد. در تمام مدت آن ده سال - که بیش از صد سال کار در این ده سال متراکم شده است - پیغمبر در همه جا؛ در بحبوحهى جنگ، در هنگام ساختن، در هنگام عبادت کردن، در هنگام گفتگو کردن با مردم، بناى هویت انسانهاى مخاطبِ خودش را فراموش نکرد؛ پیغمبر در غوغاى جنگهاى خطرناک مثل احزاب، بدر و اُحد هم انسانسازى مىکرد. آیات قرآن را ملاحظه کنید! «انسانسازى» هدفِ این تبلیغ است و این، یکى از بزرگترین کارهاست.
از دو طرف نباید لطمه بخوریم: نه ما باید مسائل سیاسى را بکلى از حیطهى حرف و گفت و تلاش و مجاهدتِ تبلیغى خودمان خارج کنیم؛ آنچنان که دشمنان روى آن دهها سال سرمایهگذارى کردند، ولى نهضت اسلامى آمد و این سرمایهگذارى را آتش زد و از بین برد و گفتار و اندیشهى سیاسى را وارد متن فعالیتهاى دینى کرد، و نه از این طرف باید بیفتیم که تصور کنیم همهى منبر، همهى تبلیغ، همهى مخاطبهى با مردم و با مؤمنین، یعنى این که بنشینیم مسائل امریکا و اسرائیل و مسائل سیاسى را تحلیل کنیم؛ نخیر، یک کارِ واجبتر اگر نباشد، واجب دیگرى وجود دارد و آن، دلِ مخاطب شماست. دل و جان و فکر او را بایستى تعمیر و آباد و سیراب کنیم. البته این به یک منبع درونى احتیاج دارد. ماها باید یک چیزى در خودمان داشته باشیم تا بتوانیم این تأثیر را بر مخاطب بگذاریم، والّا نمىشود. در آن سرمایهى درونى، باید عنصر فکر و منطق باشد؛ باید به فکر و منطقِ درست مجهز شویم، تا حرف سُست زده نشود. آنهایى که گفتهاند یکى از مؤثرترین حملهها، دفاعهاى ناقص و بد است، حرف کاملاً درستى زدهاند. وقتى دفاع از دین، ضعیف و سُست و بد باشد، تأثیرش از حملهى به دین، بیشتر است؛ باید از این، به خدا پناه ببریم. مبادا در حرف و منبر و تبلیغ ما - آنچه به عنوان تبلیغ داریم انجام مىدهیم - حرف سُست، بىمنطق و ثابت نشدهاى وجود داشته باشد. گاهى بعضى از چیزهایى که در کتابى هست و سند ندارد، خود، یک حکمت و مسألهى اخلاقى است، که دیگر سند نمىخواهد و مىتوانیم آن را بیان کنیم؛ این، عیبى ندارد؛ اما یک وقت هست که یک چیزى دور از ذهن مخاطب است، که باورش براى او مشکل است؛ این را نباید بگوییم؛ چون این مسأله، او را از اصل قضیه دور مىکند و موجب موهون شدن دین و مبلّغ دین در ذهن و دل او مىشود و خیال مىکند این، از منطق عارى است؛ در حالى که پایهى کار ما منطق است. بنابراین، منطق، عنصر اصلى در تبلیغ ماست.
بعد از این، نوبت به چگونه عمل کردنِ ما مىرسد. ما در فلان شهر یا روستا براى تبلیغ وارد مىشویم؛ رفتار، نشست و برخاست، معاشرت، نگاه و عبادت ما، دلبستگى یا دلبسته نبودن ما به تنعمات دنیوى و خورد و خواب ما، رساترین تبلیغ یا ضدتبلیغ است؛ درست باشد، تبلیغ است؛ غلط باشد، ضدتبلیغ است. ما در محیط اجتماعى و محیط زندگى چطور مىتوانیم دل مردم را به منشأ گفتار خودمان مطمئن کنیم و اعتماد آنها را برانگیزیم؛ در حالى که از مذمتِ شهوات دنیوى حرف مىزنیم و در عمل خداى نکرده خودمان طور دیگرى عمل مىکنیم! از مذمت دل سپردن به پول و حرکت کردن و مجاهدت کردن در راه زیادهخواهىهاى دنیوى حرف بزنیم؛ اما عمل ما طور دیگرى باشد! چطور چنین چیزى ممکن است اثر بکند؟! یا اثر اصلاً نمىکند، یا اثرِ زودگذر مىکند، یا اثرى مىکند که بعد با کشف واقعیتِ کار ما، درست به ضداثر تبدیل مىشود. بنابراین، عمل بسیار مهم است.
عنصر سوم، هنرمندى در نحوهى بیان است. من به منبر خیلى عقیده دارم. امروز اینترنت، ماهواره، تلویزیون و ابزارهاى گوناگون ارتباطىِ فراوان هست، اما هیچکدام از اینها منبر نیست؛ منبر یعنى روبهرو و نفسبهنفس حرف زدن؛ این یک تأثیر مشخص و ممتازى دارد که در هیچکدام از شیوههاى دیگر، این تأثیر وجود ندارد. این را باید نگه داشت؛ چیز باارزشى است؛ منتها بایستى آن را هنرمندانه ادا کرد تا بتواند اثر ببخشد.
یک نکته در همین زمینهى تبلیغ عرض بکنم: در دعاى صحیفهى سجادیه یک جا حضرت سجاد (علیهالسّلام) از طرف خودش به خداوند متعال عرض مىکند که: «تفعل ذلک یا الهى بمن خوفه اکثر من رجائه لا ان یکون خوفه قنوطاً»؛ من خوفم از رجایم بیشتر است، نه اینکه مأیوس باشم. این، یک اعلان رسمى و دستورالعمل است. خوف را همراه رجاء حتماً به دلها بدمید؛ و خوف را بیشتر. اینکه ما آیات رحمت الهى را بخوانیم - که بعضى از این آیات و مبشرات، مخصوص یک دستهى خاصى از مؤمنین است و به ما ربطى ندارد - و یک عدهاى را غافل کنیم و نتیجهاش این بشود که خیال کنند - با یک توهّم معنویت - غرق در معنویتند و از واجبات و ضروریات دین در عمل غافل بمانند، درست نیست. در قرآن، بشارت مخصوص مؤمنین است؛ اما انذار براى همه است؛ مؤمن و کافر مورد انذارند. پیغمبر خدا گریه مىکند، شخصى عرض مىکند: یا رسولاللَّه! خداوند فرمود: «لیغفر لک اللَّه ما تقدّم من ذنبک و ما تأخر». این گریه براى چیست؟ عرض مىکند: «أولا اکون عبدا شاکرا»؛ یعنى اگر شکر آن مغفرت را نکنم، پایهى آن مغفرت سُست خواهد شد. در همه حال، انذار باید بر دل ما و مستمعان ما حاکم باشد. راه، راهِ دشوارى است؛ بشر بایست خود را براى پیمودن این راه و رسیدن به آن سرمنزل آماده کند.
کار تبلیغ، کارِ بسیار بزرگ، حساس و مؤثرى است. امروز برکات تبلیغهاى گذشته را مشاهده مىکنیم و فردا برکات تبلیغ امروزِ شما را انشاءاللَّه جامعه مشاهده خواهد کرد. تأثیرات تبلیغ، دفعى و آنى نیست؛ طولانىمدت است. مبلّغ دین اگر ظواهرى را مشاهده مىکند که به گمان او ظواهر غیر دینى است، مأیوس نشود. این توهّماتى که بعضى شایع مىکنند که جوانها از دین برگشتهاند، همه را جنگ روانى بدانید، که واقع قضیه هم همین است. اینطور نیست؛ جوانهاى ما دل را به طرفِ دین دارند و تشنهى حقایق دینند و دلهاشان تشنه است. هر جوانِ سالمالفطره و سالمالطبیعهاى اینطور است؛ مخصوص اینجا هم نیست. اینجا بحمداللَّه زمینه هم آماده است؛ تشنهاند و مشتاق؛ باید کامِ جان آنها را سیراب و با حقایق دینى شیرین کرد؛ این نتیجهاش را خواهد بخشید و فرداى جامعهى ما از این موهبتها بهرهمند خواهد شد.
از خداى متعال مسألت مىکنیم که همهى ما و شما را هم قدردان تبلیغ دین، ارزشهاى الهى و این صراط مستقیمى که انقلاب در مقابل ما باز کرده است، قرار بدهد و هم انشاءاللَّه ما را موفق بدارد که بتوانیم به این وظایف سنگین عمل کنیم.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته